- گرم و گداز (گُ مُ گُ)
درد و رنج. غم و اندوه:
همه مهتران پیش باز آمدند
پر از درد و گرم و گداز آمدند.
فردوسی.
پس آگاهی آمد بسوی گراز
کزو بود خسرو به گرم و گداز.
فردوسی.
بدان تا بآرام بر تخت ناز
نشینیم بی رنج و گرم و گداز.
فردوسی.
چو یزدان بدارد ز تو دست باز
همیشه بمانی به گرم و گداز.
فردوسی.
ز انچه داری نصیب نیست ترا
جز شب و روز رنج و گرم و گداز.
ناصرخسرو.
پیشت بپای صد صنم چنگساز باد
دشمنت سال و ماه به گرم و گداز باد.
منوچهری.
که را بیش بخشد بزرگی وناز
فزونتر دهد رنج و گرم و گداز.
(گرشاسب نامه)
همه مهتران پیش باز آمدند
پر از درد و گرم و گداز آمدند.
فردوسی.
پس آگاهی آمد بسوی گراز
کزو بود خسرو به گرم و گداز.
فردوسی.
بدان تا بآرام بر تخت ناز
نشینیم بی رنج و گرم و گداز.
فردوسی.
چو یزدان بدارد ز تو دست باز
همیشه بمانی به گرم و گداز.
فردوسی.
ز انچه داری نصیب نیست ترا
جز شب و روز رنج و گرم و گداز.
ناصرخسرو.
پیشت بپای صد صنم چنگساز باد
دشمنت سال و ماه به گرم و گداز باد.
منوچهری.
که را بیش بخشد بزرگی وناز
فزونتر دهد رنج و گرم و گداز.
(گرشاسب نامه)
